سید رقیه!
امروز روز معلم است. تا سید رقیه زنگ بزند یک مطلبی را بگویم: من یک عادتی دارم که معمولاً بعد از هر سخنرانی برای اموات فاتحه میفرستم. برایم هم فرقی نمیکند که اعیاد مذهبی باشد یا سوگواری و … چون میدانم که فاتحه آنها را خیلی خوشحال میکند. بعدش فکر میکنم آدم چقدر باید محتاج باشد که با فاتحه گرهی کارش باز شود! و دست آخر کار به اینجا میکشد که بعد از من، چه کسی مرا یاد میکند! فکر نمیکنم از بچههایم آبی گرم شود و اقوام هم که از بس گرفتارند، معمولاً هر وقت کار داشته باشند زنگ میزنند. تازه من بعد مرگم چه گرهای میتوانم از کارشان باز کنم که زنگی بزنند! میماند سید رقیه! طلبهای که حدود ۱۵ سال است که فارغالتحصیل شده است. بچهی روستاست. روستایی در همین نزدیکی. با پدری که در کودکی و مادری که تازگی از دست داده و خواهران و برادر گرفتار! با اینکه از ۸ صبح تا ۴ بعد از ظهر سر کار است و بعدش با دو تا بچهی بلا سرگرم، اما حواسش هست که در هر اعیاد مذهبی و روز معلم بهم زنگ بزند. و اگر بتواند یک سری هم بهم میزند. با یک سطل ماست و یا سبزی محلی. یا یک پیاله توت خشک و یا یک شیشه ترشی آلبالو. او سهم من را از یادآوری همیشه کنار میگذارد! من مطمئنم که بعدها هم، سهم فاتحه من را کنار میگذارد. کاش همه ی ما هم مثل سید رقیه وفادار بودیم برای اهل بیت.